کودک خرابه های شام

مختصر آشنایی با حضرت رقیه ( سلام الله علیها )

رقیّه‏ خاتون یا فاطمه بنت الحسین، معروف به فاطمه‏ صغری، آخرین دختر امام حسین (علیه‌السلام) از مادری به نام ام ‏اسحاق بنت طلحة بن عبدالله تیمیه بود که پیش‏‌تر همسر امام حسن (علیه‌السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به عقد امام حسین (علیه ‏السلام) درآمده است. امام حسین (علیه السلام) بسیار به رقیه مهر می‏ ورزید و وی نیز به پدر، علاقه‏ فراوانی داشت. درباره سن حضرت رقیه در منابع تاریخی اختلاف است؛ برخی ایشان را سه ساله معرفی کرده اند و سال ولادت ایشان را سال ۵۸ هجری دانسته اند. و برخی دیگر، ایشان را چهار ساله دانسته اند و بر این باورند که آن حضرت در سال ۵۷ به دنیا آمده است.

برخی کرامات حضرت رقیه

۱- از حضرت رقیه (سلام الله علیها) یک هسفر خوب میخواستم :

يكى از علما مى گفت : حدود سال ۱۳۳۵ شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زيارت مرقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه عليه السلام و…، به كربلا و نجف اشرف بروم در سوريه تنها بوده و بسيار مايل بودم كه براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم .هنگامى كه وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، پس از زيارت ، از آن حضرت خواستم لطفى كنند و از خدا بخواهند كه همسفر مهربان و خوبى در راه نصيبم شود.هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه يكى از تجار كاظمين با من ملاقات مهر انگيزى كرده ، با يكديگر همصحبت شديم و فهميدم كه او نيز عازم عراق است بارى ، او رفيق شفيق و همسفر مهربان من شد. با هم به كربلا و نجف اشرف ، و سپس به كاظمين رفتيم . او بسيار به من محبت كرد، و در طول راه ميزبان مهربانى براى من بود، آنچنان كه در اين سفر احساس تنهايى نكردم و بسيار به من خوش گذشتدريافتم كه اين امر از الطاف حضرت رقيه عليه السلام بوده است كه از او تقاضاى همسفرى مهربان كرده بودم .

۲- زن فرانسوی :

يكى از علما مى گفت : حدود سال ۱۳۳۵ شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زيارت مرقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه عليه السلام و…، به كربلا و نجف اشرف بروم در سوريه تنها بوده و بسيار مايل بودم كه براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم .هنگامى كه وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، پس از زيارت ، از آن حضرت خواستم لطفى كنند و از خدا بخواهند كه همسفر مهربان و خوبى در راه نصيبم شود.هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه يكى از تجار كاظمين با من ملاقات مهر انگيزى كرده ، با يكديگر همصحبت شديم و فهميدم كه او نيز عازم عراق است بارى ، او رفيق شفيق و همسفر مهربان من شد. با هم به كربلا و نجف اشرف ، و سپس به كاظمين رفتيم . او بسيار به من محبت كرد، و در طول راه ميزبان مهربانى براى من بود، آنچنان كه در اين سفر احساس تنهايى نكردم و بسيار به من خوش گذشتدريافتم كه اين امر از الطاف حضرت رقيه عليه السلام بوده است كه از او تقاضاى همسفرى مهربان كرده بودم

جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ محمد مهدی تاج لنگرودی ( واعظ ) صاحب تاليفات كثيره، دركتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه ۱۶۱، چاپ پنجم چنين می نويسد:
يكي از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن و خطابه و گويند گی از مشاهير است،و مكرر براي زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين( سلام الله عليها ) به شام رفته است، روي منبر نقل می ‌كرد:
درحرم حضرت رقيه (سلام الله عليها ) زن فرانسوي را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است مردم كه می دانستند او فرانسوی و مسيحی است از ديدن اين عمل درتعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نا مسلمان به اين جا آمده وهديه قيمتی آورده استچنين موقعي است كه حس كنجكاوی در افراد تحريك می ‌شود.
روی همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت :همان گونه كه می ‌دانيد من مسلمان نيستم، ولی وقتی كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلی كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم.
اول شبی كه می ‌خواستم استراحت كنم صدای گريه شنيدم .
چون آن صداها ادامه داشت وقطع نمی ‌شد، پرسيدم اين گريه وصدا از كجاست ؟ در جواب گفتند :اين گريه‌ها از جوار قبر يك دختری است كه در اين نزديكی مدفون شده است .من خيال می ‌كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه  پدرو مادر وساير بازماندگان وی نوحه سرايی مي ‌كنند .
ولي به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ  و دفن او می ‌گذرد.
برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج می ‌دهند ؟
بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادی فرق دارد، او دختر امام حسين( سلام الله عليها ) است …كه پدرش را مخالفين ودشمنان كشته‌ اند وفرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد بوده به اسيری آورده‌اند و اين دختر درهمين جا از فراق پدر جان سپرده ومدفون گشته است .بعد از اين ماجرا روزی به اين جا آمدم. مردم ازهر سو عاشقانه می ‌آيند ونذر می كنند و هديه می ‌آورند ومتوسل ميشوند.  محبت او چنان دردلم جا كرد كه علاقه زيادی به ایشان پيدا كردم.
پس از مدتی به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند. پس از معاينه به من گفتند كودك شماغير طبيعی به دنيا می آيد و ما ناچار به انجام عمل جراحی هستيم. همين كه نام عمل جراحی را شنيدم ، دانستم كه دردهان مرگ قرارگرفته‌ ام . خدايا چه كنم،‌ خدايا ناراحتم ، گرفتارم چه كنم،‌ چاره چيست ؟ وانديشيدم كه، چاره‌ای بجز توسل ندارم،‌و بايد متوسل شوم ….. به ناچار دستم را به سوی اين دختر دراز كرده و گفتم، خدايا،‌ به حق اين دختري كه دراسارت كتك و تازيانه خورده است وبه حق پدرش،كه امام برحق ونماينده رسولت بوده است و او را ازطريق ظلم کشته ‌اند قسم می ‌دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده …آنگاه خود اين دختر رامخاطب قرارداده و گفتم، اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم  ۲ قاليچه قيمتي به آستانه‌ات هديه می ‌كنم.
خدا شاهد است پس از نذر كردن ومتوسل شدن،‌طولی نكشيد برخلاف انتظار اطبا ومتصديان زايمان،‌ ناگهان فرزند به طور طبيعی متولد شد واز هلاكت نجات يافتم . اینک نیز به عهد خود وفا کرده و قالیچه ها برای این آستان آورده ام .

شهادت حضرت رقیه ( سلام اللله علیها )

سید محمدعلى شاه عبدالعظیمى در کتاب «الایقاد» به نقل از «العوالم» و دیگر کتاب‌ها ماجرای شهادت حضرت رقیه بنت الحسین را به تفصیل بیان کرده که خلاصه آن چنین است “امام حسین (علیه السلام) دختر کوچکى داشت که نامش رقیه بود… او که با اسیران شام همراه بود شب و روز در فراق پدر گریه مى‌کرد. به او مى‌گفتند: به سفر رفته است. شبى دخترک پدر را در خواب دید و چون بیدار شد، بسیار بى‌تابى مى‌کرد و گفت: پدر و نور چشم مرا بیاورید. هر چه اهل بیت (علیهم السلام) براى خاموش کردنش کوشیدند، اندوه و گریه‌اش بیشتر شد. اهل بیت نیز از گریه‌اش اندوهناک شدند و به گریه درآمدند. سیلى به صورت زدند و خاک بر سر پاشیدند و مو پریشان کردند. فریاد ناله و زارى آنها بلند شد و یزید که آن را شنید، گفت: چه خبر است؟ گفتند: دختر کوچک حسین (علیه السلام) پدرش را به خواب دیده است. اینک بیدار شده و او را مى‌خواهد و گریه و فریاد مى‌کند. چون یزید این را شنید گفت: سر پدرش را ببرید در جلوى او بگذارید، تا دل خوش کند. آنگاه سر امام حسین (علیه السلام) را درون سینى نهادند و رویش را پوشیدند و جلوى‌ دخترک گذاشتند. گفت: اى مرد! من پدرم را خواستم، نه غذا. گفتند: پدرت اینجاست.

دخترک درپوش را برداشت و سرى را دید و گفت: این چه سرى است؟ گفتند: سر پدر توست. رقیه سر را برداشت و به سینه چسباند و مى‌گفت: پدر جانم! چه کسى تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جانم! چه کسى رگهایت را برید؟ پدر جانم! چه کسى مرا در خردسالى یتیم کرد؟ پدر جانم! یتیم تا بزرگ شود چه کسى را دارد؟ پدر جانم! زنان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! بیوه زنان اسیر چه کسى را دارند؟ پدر جانم! چشم‌هاى گریان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! زنان تباه و غریب چه کسى را دارند؟ پدر جانم! موهاى پریشان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! پس از تو کسى نداریم و نومیدیم. پدر جانم! اى کاش فدایت مى‌شدم. پدر جانم! اى کاش پیش از این کور مى‌بودم. پدر جانم! اى کاش در خاک شده بودم و نمى‌دیدم که مویت به خون خضاب شده است. پس دهانش را روى دهان شهید مظلوم نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. چون تکانش دادند، دیدند که روح از قفس دنیا پرواز کرده است. صداى اهل بیت (علیه السلام) به گریه بلند شد و اندوه و عزا تازه گردید، هر کس از شامیان که صداى گریه آنها را شنید گریست. مرد و زن در آن روز گریستند.”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.