مثنوی از غدیر تا سقیفه

مثنوی از غدیر تا سقیفه

ای غدیر خم، مکان آشنا
ای غدیر ای یادگار مصطفی
ای غدیر ای پرچم سبز ولا
ای غدیر ای مُهر تمکین هدا
ای غدیر ای آب دین جاری ز تو
شیعه را آئین دینداری ز تو
ای غدیر ای بازگشتنگاه حج
بعد احمد راه دین گردید کج
آب بود اما سراب آمد پدید
خفت خورشید و حجاب آمد پدید
آنکه بحر علم و دانش بود و حلم
خود به راه آسمانش بود علم
شهر علم مصطفی را باب بود
نه یکی در بود بل ابواب بود
آن چنان بستند راه خانه اش
تا که ساکن گشت در کاشانه اش
تا که راز خویش را با چاه گفت
با دو صد اندوه و درد و آه گفت
ای سقیفه اُف به تو زان ماجرا
بوده ای شاهد به غیر حق چرا
آب سقیفه جسم پاک مصطفی
بر زمین افتاد و مجمع شد به پا
ای سقیفه از علی پرسش نما
کو نشد تا آخرین ساعت جدا
ز ابتدا تا انتها با یار بود
پس کجا رفت آنکه یار غار بود؟!
ای سقیفه اف به ایوان تو باد!
خاک بر مجلس نشینان تو باد!
از چه نشکستی تو سقف خویش را؟
تا بپوشی روی بد اندیش را
جای آن می بود ویران می شدی
گور جمع نامسلمان می شدی…
از تو آتش خانه ی زهرا گرفت
از تو خانه بانگ واویلا گرفت
کاش آتش می گرفتی همچنان
تا ز آتش بود زهرا در امان
هر دو را بر یک ستون می دوختی
هر دو را در شعله ات می سوختی
گر همان یک لحظه سقف انداختی
خود به نیکی جاودان می ساختی
سیزده نور دگر چون آفتاب
می درخشید و نه مهدی در حجاب
نور باران بود و شب در گور بود
گیتی از آن اختران در نور بود
منتظر هستیم تا مهدی ز راه
آید و ظلمت سپارد ره به چاه
باغ احمد را نماید گلفشان
خارها را می کَند از آن میان
آن زمان باشد بهشت این جهان
تا که را قسمت بوَد در آن زمان
ای سقیفه ننگ شیعه تا ابد
بر تو و بر اهل تو نفرین بوُد
ای غدیر ای آبروی شیعیان
بر تو از ما شد درود جاودان!

سیّد مهدی صدرالحفاظی

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.