اگر ز دیده نهانی؛ ولی…

▪اگر ز دیده نهانی؛ ولی تو در دل و جانی
تو رفته ای که بیایی؛ نه آنکه بیش بمانی!

▪دلم هوای تو دارد؛ سرم صفای تو دارد
تویی بهارِ امیدم به هر بهار و خزانی

▪فروغ هرچه طلوعی؛ دوای هرچه که دردی
صفای باغِ حیاتی؛ نوای مرغِ جنانی!

▪دعا نما به نمازت، سحر شود شب ظلمت
سپیده چون که برآید، به همرهش تو روانی

▪ز اشکِ شوقِ دو دیده، روان مُرکّبِ جان بود
به برگِ دل بنوشتم، تو لطف کن که بخوانی

▪صبا اگر که جوابی، بیاوری به دو حرفی
تو منّتی بگذاری، ز سینه غم برهانی

▪تمام چشمِ امیدم، به آن چراغ تو روشن
که بر تمامی ظلمت، شبانه نور فشانی

▪به کوله بارِ فَراقت؛ سفر کنم به بیابان
مگر که جامِ محبّت به کامِ تشنه چکانی

▪اگر به گریه ی “صدری” تبسّمی بنمایی
مکن دریغ ز یاری؛ که زندگی برسانی…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.